با معنا/زنبور عسل
اگر قرار باشد همین الان در لحظه بمیرید ! چه چیزهایی با شما می میرد ؟ کدام کار نیمه تمام ؟ کـــدام آرزو ؟ کدام رویا ؟ و چه چیزی از شما باقی خواهد ماند ! کدام کــــــــــــــردار ؟ چه نامــــــــــی ؟ و چه نشانی ؟
شاید خودت را خواستی یک روز برگردی باید مسیر کودکی ها را بلد باشی وقتی که حتی از دل و جان دوستش داری باید هزار آیا و اما را بلد باشی من ساده ام نه ؟ ساده یعنی چه ؟ نمی دانم اما تو باید سادگی ها را بلد باشی گفتی : " وجود ما معمایی است " می دانم اما تو باید این معما را بلد باشی
همیشـــــه فکــــر می کردم چون گرفتاریم به خدا نمی رسیم اما واقعیت اینه که چون به خــــدا نمی رسیم گرفتاریم
هر کوچکتری امکان دارد کمتر گناه کرده باشد و هر بزرگتری امکان دارد بیشتر ثواب برده باشد پس دیگران را به دیدمثبت بنگر
در کودکی از تکلیف میترسیدیم حالا از بلاتکلیفــی
گر کند روزی تمنا بر ماندنم دیده بر راهی دگر ، من که فکر مردنم
هر دوتامون به خاطر هم خندیدیم البته من به تو لبخند تو به من پوزخند
امشب که خرابم و هوش به سرم نیست چو آن تابنده تر از مه به برم نیست جانم به لب و ، بقچه در بغلم حال خبر مرگش جان گیر تنم نیست
خاصیت آیینه اینه که اگه بشکنه هم هر تیکه اون کار آیینه سالم رو میکنه یعنی توی هر تیکش همونی رو می بینید که توی سالمش می بیند آیینه چو نقش تو بنمود راست خود شکن آیینه شکستن خطاست
خدایا چون هیچکی دیگری را نمـی فهمه
تولــــد و مــــــــرگ اجتناب ناپذیرند فاصله این دو را زندگی میکنیم پس بیندیشیم چگونه زندگی می کنیم
خدا زمین را مدور آفرید ! تا به انسان بگوید : آن لحظه که فکر می کنی دنیا به آخر رسیده می تونه درست سرآغاز تو باشه !
اگر شکمهایتان را انباشته از حلال کنید بعیــــــد نیست آن را از حرام هم پر کنید پیامبر اعظم (ص)/بهارالنوار ج 22 ص 210
حسن جمال من و تو خوب و بد میگذرد وای به حال من و تو
برای مهندسین بن بست وجود ندارد یا راهی خواهند یافت یا راهی خواهند ساخت روز مهندس رو تبریک میگم خدمت دوستان مهندسم
یه پایان تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه گفتی نمی خواهی که دریا را بلد باشی اما تو باید خانه ما را بلد باشی
ادامه مطلب
بمیرم به از این جان کندم
با تو امشب خند ام از سر گذشت
در ورژن جدید به آدما یه مترجم اظافه کن یا بفرما به سرایم ، یا بفرا به سر آیم غرضم وصل تو باشد چه تو آیی چه من آیم
عاقبت خاک شود
امان از آن گلی که دست من بود خموش و یک جهان سخن بود
لطفا صفحات دیگر را نیز ببینید |